پيام
+
*درپناه*
چراغي سوسو ميکند
پنجره اي در دل سياه شبِ شهر تا سحر روشن است
خاموش هم بشود قلب پنجره در حال تپيدن و بي تابي است
به دور نگريستن کار ما شده
به سر دردهاي بي انتها
به بهانه هاي کودکاني که بي حوصله ميشوند
و چايي که دم ميکشد و تلخ ريخته ميشود در ماگ
و در مقابل چشماني زُل زده ،يخ ميزند و بي مزه ميشود. سوالي ميپيچد در ذهن:
در اين زمانه , ما مادران چند مرده حلاجيم آيا؟!
اللهي در پناه تو
كيوان گيتي نژاد و
02/5/14
جوادتبريزي
عالي.
mariii
{a h=Tabrizi246810}جوادتبريزي{/a} لطف داريد استاد گرامي
كيوان گيتي نژاد و
عجب شما طبع شعري داريد و نمي سرايي
كيوان گيتي نژاد و
مادرم مي گفت گر بروي بيمار شوي و از پيش بيداد بيني فراموش پي کنمت انگار که از ابتدا راهي مقصد نبودي درد فراغ مي بيني و درد زمانه به سينه همچو چاقوي خصم اشقيا به خود فروکنم آيا ميداني و ميدانم تو پيشتر اسير آن پنجره اي هستي که عمريست من از پيش به دنبال يار و پيمانه خويشم؟بزار چشمانت رادرنوردم و در عزاي نداشتنش دمي راحت نشينم يار خود يافته ام و چون از عشقم خبردارشد جفاکردبه دلم